صفحه شخصی ف الف   
 
نام و نام خانوادگی: ف الف
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی ارشد عمران - پایه نظام مهندسی: سه
تاریخ عضویت:  1390/01/04
 روزنوشت ها    
 

 مسافر بخش عمومی

18

مسافر تاکسی آهسته روی شانة راننده زد و گفت همین بغل پیاده می شوم. رانندهجیغ زد، کنترل ماشین را از دست داد و نزدیک بود که بزنه به یک اتوبوس. از جدول کنارخیابان رفت بالا. نزدیک بود که چپ کنه. اما کنار یک مغازه توی پیاده رو متوقف شد. برای چند ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد. سکوت سنگینی حکم فرما شدتا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرارنکن. من را تا سر حد مرگ ترساندی!"

مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یک ضربة کوچولو آنقدر تو را می‌ترساند"


راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست. امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده تاکسی دارم کار می ‌کنم. آخه من 25 سال راننده ماشین بهشت زهرا بودم…!"

پنجشنبه 28 مهر 1390 ساعت 10:32  
 نظرات    
 
یحیی بهمنی 17:00 پنجشنبه 28 مهر 1390
5
 یحیی  بهمنی
خیلی وحشتناکه!
س بنائی 18:56 پنجشنبه 28 مهر 1390
6
 س بنائی
توی این 25 سال هنوز ترسش نریخته بوده.... بنده خدا!
جعفر نظری 20:55 پنجشنبه 28 مهر 1390
6
 جعفر نظری
خیلی متن با مزه ای بود
مرسی
مسعود احمدنژاد 22:03 پنجشنبه 28 مهر 1390
6
 مسعود احمدنژاد
واقعاً جالب بود . بیچاره راننده تو خبالش فکر کرده یا مرده زنده شده یا عزرائیل آمده سراغش.