صفحه شخصی ف الف   
 
نام و نام خانوادگی: ف الف
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی ارشد عمران - پایه نظام مهندسی: سه
تاریخ عضویت:  1390/01/04
 روزنوشت ها    
 

 عشق برای تمام عمر است بخش عمومی

18

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه"
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!

دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 10:03  
 نظرات    
 
حسن ابراهیمی 20:24 دوشنبه 4 مهر 1390
7
 حسن  ابراهیمی
تاثیر گذار بود ،‌ حس این پیرمرد رو نمیشه با هیچ حس دیگه ای مقایسه کرد ، آفرین به همه پیرمردان و پیرزنانی که عمری را صادقانه در کنار هم زیستند ،‌ کاش پیرمرد همسرشو به خانه سالمندان نمی برد.