صفحه شخصی ف الف   
 
نام و نام خانوادگی: ف الف
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی ارشد عمران - پایه نظام مهندسی: سه
تاریخ عضویت:  1390/01/04
 روزنوشت ها    
 

 زن و شوهری که در همه چیز شریک هستند! بخش عمومی

15

در یک شب سرد زمستانی یک زوج وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می‌کردند.


بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می‌کردند و به راحتی می‌شد

فکرشان را از نگاهشان خواند:

نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند

و چقدر در کنار هم خوشبختند.

پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت.

غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد.

با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست.

یک ساندویچ همبرگر، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.

پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد.

سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد.

پیرمرد کمی‌نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی‌نوشید. همین که

پیرمرد به ساندویچ خود گاز می‌زد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه می‌کردند و این بار به این فکر می‌کردند که آن زوج پیــر احتمالا آن قدر فقیــر هستند که نمی‌توانند دو ساندویچ سفــارش بدهند.

پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی‌هایش.

مرد جوانی از جای خود بر خاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد. اما پیر مرد قبول نکرد و گفت : همه چیز رو به راه است، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم.

مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می‌خورد، پیرزن او را نگاه می‌کند و لب به غذایش نمی‌زند.

بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد:

ماعادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم.

همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: می‌توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟

-پیرزن جواب داد: بفرمایید

چرا شما چیزی نمی‌خورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید.

منتظر چی هستید؟

-پیرزن جواب داد: منتظر دندانهــــــا!!

چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 12:49  
 نظرات    
 
مهدی حمزه زاده آذر 22:15 چهارشنبه 11 آبان 1390
6
 مهدی حمزه زاده آذر
با همه جذابیت داستان داشته باشید صحنه در آوردن دندونای غذا مال و دادن اونا به خانومههههههههههههههههههههههههههههههههه :))
مائده علیشاهی 00:32 پنجشنبه 12 آبان 1390
6
 مائده علیشاهی
آخی ی ی ی....الهی ی ی ی....چه عشقولانه:)
یحیی بهمنی 07:58 پنجشنبه 12 آبان 1390
4
 یحیی  بهمنی
از وسطای داستان، آخرشو حدس زدم؛یه کمی چندش‌آور، ولی زیبا و عاشقانه بود!

ممنون جناب اعلمیان
سید مهدی موسوی 08:15 پنجشنبه 12 آبان 1390
5
 سید مهدی موسوی
معنی زوجیت بود
وحید استوار 14:38 پنجشنبه 12 آبان 1390
2
 وحید استوار
خیلی با احساس و متین بودن این زوج .
مسعود احمدنژاد 17:39 پنجشنبه 12 آبان 1390
2
 مسعود احمدنژاد
جالب بود.
راستی جک بود یا رمان
سروش احمدی 18:18 پنجشنبه 12 آبان 1390
2
 سروش احمدی
با اینکه تخیلی و رویائی بنظر می رسه، اما سناریوی قشنگی داشت.
ممنون.
محمد مهدی معمر 09:25 شنبه 14 آبان 1390
2
 محمد مهدی معمر
اشکمون در اومد
هیوا آتشبار 10:05 شنبه 14 آبان 1390
4
 هیوا آتشبار
یکی از اساتید روانشاسی معروف کشورمون تو شماره اخیر مجله موفقیت گفته بود:
"به همسرتان نچسبید! چه لزومی دارد زن و شوهرها با هم به سفر بروند یا با هم غذا بخورند".

حالا این داستان کجا و این توصیه کجا؟!؟!؟!؟!
بیاییم هر جور دوست داریم زندگی کنیم ولی توانایی تحمل تفاوتها رو داشته باشیم (تفاهم).
یحیی بهمنی 10:57 شنبه 14 آبان 1390
4
 یحیی  بهمنی
آقا هیوا، سلام.
از اونجا که معمولا روانشناسی در هر جامعه و قومیتی اصول و قواعد خاص خودش رو داره، و متأسفانه روانشناسی که در کشور ما تدریس میشه، متأسفانه کاملا غیر بومی و بر اساس اصول خارجه‌گینی‌هاست(!)، به نظر من بهتره فقط حرف روانشناس‌ها رو بشنوی، اما در مورد عمل کردن به اون‌ها بدون اطمینان از منطقی بودن و متناسب بودن با فرهنگ خودمون، اقدامی نکنین و تحقیقات شخصی خودتون رو ملاک قرار بدین...
یحیی بهمنی 10:58 شنبه 14 آبان 1390
4
 یحیی  بهمنی
ضمنا به نظر من این زن و شوهر هم دقیقا مطابق با خط آخر توصیه شما عمل کردن:
"بیاییم هر جور دوست داریم زندگی کنیم ولی توانایی تحمل تفاوتها رو داشته باشیم "